AhooraAhoora، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

تقدیم به فرشته آسمونیمون

باورم نمی شه 30 هفته است که باهمیم

عشقم امروز وارد ماه هشتم می شیم می گن این ماه ، ماه زیبایی جنین هست سعی کن تو این ماه خوشگل خوشگل بشی . الان وزنت تقریبا یک کیلو و چهارصد هست و دیگه می تونی چشماتو باز و بسته کنی .عزیز دلم سه چهارم بارداری رو گذروندم و فقط مونده 10 هفته واقعا هیجان زده ام تو این چند ماه آرزوم این بود عدد هفته ام به 30 برسه . دیگه با بابا برات روز شمار گذاشتیم 69 روز دیگه میای پیشمون شاید هم 10 یا 15 روز زودتر .
8 خرداد 1390

روز مادر و مظلوم نمایی اهورا خان

امسال اولین باره که تو روز زن علاوه بر زن بودن مادر هم هستم ولی پسملی جونم بدجوری مامانو ترسوندی . امروز سرکار خیلی خیلی مشغول بودم وقتی اومدم خونه تازه فهمیدم که جیگر مامان از صبح اصلا تکون نخورده یا اگر هم خورده من متوجه نشدم یه بستنی خوردم و سریع به پهلو دراز کشیدم هر چقدر هم صبر کردم از تکون شما خبری نبود که نبود . آخه دکتر گفته بود اگه حس کردم که حرکاتت کم شده یه چیز شیرین بخورم و به پهلو دراز بکشم تو نیم ساعت الا یک ساعت باید تکوناتو حس کنم . یک ساعت تمام داشتم گریه می کردم و بهت التماس می کردم که تکون بخوری ولی انگار نه انگار آخر سر از بس گریه کردم خوابم برد اما وقتی بیدار شدم آخر شب بدجور تلافی کردی و انقدر محکم تکون ...
23 ارديبهشت 1390

سونوگرافی هفته 27

سلام 911 گرمی مامان .امروز رفتم سونوگرافی بابا و مامان معصوم هم بودن خیلی بزرگ تر شده بودی کلی کیف کردم . قربون صورت گردت برم من که دو تا دستات دو طرف سرت بود و با چشمای بسته و کشیده خواب بودی عشق من پس کی میای تو بغلم من می گم شکل بابایی ولی خانواده بابا که عکس سونوگرافیتو دیدن می گن شبیه منی هر شکلی که باشی من عاشقتم . مامان طاهره تا عکستو می بینه کلی قربون صدقه ات می ره بابا محمود هم می گه شبیه بچه گربه ای یعنی عین پیشی ملوسی البته دایی امیر می گه آدم  از این عکسه می ترسه . راستی وضعیتت هم بریچ بود یعنی سرت بالا است و پاهات پایینه کاش تا دو ماه دیگه بچرخی تا بتونم از راه طبیعی که حقته به دنیا بیارمت البته یکم می ترسم . این صور...
17 ارديبهشت 1390

آخ جون شش ماه تموم شد

گل پسرم وارد ماه هفت شدیم این هفته رفتیم با مامانی برات تخت و کمدت رو سفارش دادیم قراره دیگه از اول تیر شروع کنم به چیندن وسایلات راستی سرویس کالسکه و کریر و روروئک و ساک رو هم گرفتیم مشکی و طوسیه ولی عکسشو ندارم سر فرصت عکس می گیرم و می زارم تو وبلاگت . شیطونکم دیگه خیلی تکون هات محسوس شده وقتی ضربه می زنی از رو شکمم هم معلومه ولی بابایی هنوز موفق نشده ببینه هر موقع که حواسمون رو بهت جمع می کنیم تو دیگه تکون نمی خوری شیطون بلا . ویزیت دکتر هم رفتم گفت 5/6 کیلو اضافه وزن نرماله کاش تو این سه ماه باقیمونده هم زیادی تپل نشم و همینجوری پیش برم آزمایش دیابت بارداری هم دادم یکم سخت بود آخه یه بار ناشتا ازمایش خون دادم بعد بهم 50 گ...
8 ارديبهشت 1390

اهورا صاحب سیسمونی می شود

عشقم خیلی شیطون شدی دیگه قشنگ تکوناتو حس می کنم مخصوصا وقتی می رم خونه و حالت ریلکس و آروم دارم قربونت برم تو روز وقتی تو شرکتم کلی برام دلبری میکنی  ولی انقدر سر و صدا و کار هست که نمی تونم باهات ارتباط برقرار کنم اما تو دلم باهات حرف می زنم تو که صدای منو می شنوی؟؟ یه موقعی می گم عجب مامان بدی هستم اصلا استراحت درست حسابی ندارم اما خیالم راحته که جای تو خوبه خوبه .راستی رفتم دکتر می خواست صدای قلبتو بشنوه ولی دوباره نمی تونست تو رو گیر بندازه می گفت وقتی به دنیا آوردمش پوست کله اشو می کنم از بس که شیطونه .مامانی از مکه اومد کلی برات لباس و وسیله خریده عکس چند تاشو برات می زارم آخه خیلی زیادن بعدا که اتاقتو چیدم عکس...
28 فروردين 1390

جوجو خوبی؟؟

جوجوی من اون تو چه خبره جات خوبه عزیزم؟ تو مسافرت پسر خیلی خوبی بودی یعنی همیشه خوبی فقط نمی دونی مامان تو عکس ها چه شکلی افتاده ، وروجک آخه تو با قیافه من چی کار کردی  !! البته تا الان همش سه کیلو وزن اضافه کردم ولی انگار یک کیلوش رفته تو دماغم . وقتی از مسافرت برگشتیم مامان معصوم و خاله اکرم رفتند مکه مامانی قول داده از اونجا برای نوه ی گلش کلی چیزای خوشگل بیاره اینم شرح حالت در 22هفتگی : اكنون كودك درون شما مثل يك نوزاد ولي كمي كوچكتر است. او 27.7 سانتي متر طول و حدود 450 گرم وزن دارد. پوست او تا زماني كه به اندازه كافي وزن اضافه كند چروكيده به نظر مي آيد؛ و موهاي نرمي بنام لانوگو كه سر و بدن او را پوشانده ، قابل ديدن اس...
12 فروردين 1390

سال نو مبارک فینگیل من

لحظه سال تحویل 08:44:27 صبح بود من و بابا بیدار بودیم ولی از بس خوابالوییم از جامون پا نشدیم و همونجوری نیمه خواب و نیمه بیدار بهم تبریک گفتیم . قرار بود صبح بریم مسافرت با خاله زینب اینا و مسعود و امیر عباس اما تا راه بیافتیم ساعت 8 شب شد این دومین مسافرتت هست که داری تو دل مامان می ری . صبح هم به این ترتیب رفتیم عید دیدنی :بالا خونه پدر و مادر بابا ، مامان بزرگ بابا ،مامان بزرگ من ،پسرخاله ی بابا و مامان و بابای من بعدش هم خونه خاله اکرم .پس چرا تکون نمی خوری تنبل خان من می خوام هر چه زودتر حست کنم هر چند انقدر شکم مامان رو قلمبه کردی که دیگه  وقتی همه منو می بینن می فهمن یه تو دلی ناز دارم . ...
2 فروردين 1390