AhooraAhoora، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

تقدیم به فرشته آسمونیمون

اولین ملاقات

 امروز هم بابامحمود اومد منو برد آزمایشگاه آزمایش خون دادم بعد رفتم سونو گرافی برای اولین ملاقات تو نمی دونی چه حسی داشتم ، داشتم بال بال می زدم تا وقتی که خانم دکتره گفت یکم ریزتری و با توجه به اندازه ساک حاملگی جنین 5/5 هست و همه چی نرمال و طبیعیه قربونت برم فینگیلی شب به بابا هم نشونت دادم با دقت نگات می کرد بابا تکیه کلامش می دونی چی شده ؟همش ازم می پرسه بچه ات کوش ؟دیگه همیشه دو تا بوسم میکنه یکی برای تو یکی برای خودم برام کلی بادوم شکسته تا روزی چند تا بخورم عاشقتم عزیزم تو دل مامان بمون راستی مامان تو الان این شکلی هستی   
23 آذر 1390

اولین ویزیت دکتر

نمی دونی چقدر برای پیدا کردن دکتر و بیمارستان تلاش کردم اما هنوز به نتیجه نرسیدم آخر پیش یه خانم دکتر که نزدیک محل کارمه و تعریفشو شنیده بودم رفتم آزمایشی رو که قبل از بارداری داده بودم نگاه کرد و دید تیروئیدم مشکوک به کم کاریه و گفت اصلا نباید باردار می شدی چون رو سقط جنین و آی کیو جنین تاثیر می زاره برام قرص تیروئید نوشت و گفت جای نگرانی نیست می شه کنترلش کرد بعد وزن مامان رو گرفت که 62 کیلو بود برام یه آزمایش و سونو نوشت تازه گفت تو احتمالا 15 مرداد به دنیا می آیی و الان 6 هفته ات تموم شده . امروز روز آخر روضه مامان بزرگ بابا هست بهش می گیم ننه از دکتر رفتم اونجا کلی دلم گرفته بود با هیچ کس اونجا حرف نزدم داشتم دیو...
22 آذر 1390

دیگه وجودت ثابت شد

مامانی رفت امروز نتیجه آزمایش رو گرفت زنگ زد سرکار بهم گفت جواب منفی بوده ولی من باور نکردم آخه حست می کردم تو فینگیلی هنوز هیچی نشده باعث می شی زیر دلم تیر بکشه و حالت تهوع هم بگیرم برای همین می دونستم که هستی . مامانی هم گفت که شوخی کرده بعد گفت زنگ زده به مامان بابا هم گفته و دو تایی کلی ذوق کردن و به هم تبریک گفتن . عمه زهرا هم هر روز می یاد پیشم می گه می خواد همش اونو ببینم که تو شبیه اون بشی قربونت برم یعنی چه شکلی هستی من فقط می خوام سالم باشی و بیایی تو بغلم یعنی کی مرداد ماه می شه آخه . به بابا زنگ زدم گفتم آزمایش منفی بوده پشت تلفن یه هو ساکت شد بعد شاکی شد و گفت دیدی گفتم به همه نگید ، منم خندیدم گفتم بابا ...
16 آذر 1390

عاشورا

این عاشورا برام با همه عاشوراها فرق میکنه نذر کردم تا سه سال لباس سقا تنت کنم اگه تنهام نزاری نمی دونم چرا همش فکر می کنم یه اتفاق بد می افته شاید برای اینه که باورم نمی شه به همین راحتی خدا بهم تو رو داده . نمی دونی مامانی خودم چقدر ذوق کره آخه تو اولین نتیجه اش می شی تازه اولین نوه از هر دو طرف هم هستی برای همینه ماها انقدر ندید بدید هستیم. شب ها چند تا انار بابا برام دون می کنه که تو خوشگل بشی اگه مامان هم تنبلیش نیاد سوره یوسف رو می خونه فوت می کنه روش روزی چند تا خرما هم می خورم می گن برای صبور شدنت خوبه .امروز که رفتم خیمه آتیش بزنن برات فیلم گرفتم تا ببینی . ...
15 آذر 1390

سر سوزن ما

مامانی الان اندازه سر سوزنی به بابا که اینو گفتم ازم پرسید سر سوزن یا سر سنجاق مردم از خنده آخه ببین بابا چقدر ریز بینه و سایز تو چقدر براش مهمه مگه تفاوت اندازه سر سوزن و سر سنجاق چقدر آخه . امروز تاسوعا است با بابا رفتیم خونه عمه زهرا آخه نذری دارن البته من با عمه رویا رفتم تو راه همش رویا داشت می گفت چی بخورم که تو خوشگل شی و چی نخورم منم همش به این فکر می کردم که سال دیگه تو بغلم هستی وقتی می رم اونجا صبح با بابا یکم بحث کردم ولی سعی کردم غصه نخورم که نی نی نازم اذیت نشه . ...
14 آذر 1390

عزیز دل

عزیزکم امروز صبح بابابزرگ اومد دنبالم تا ببرتم آزمایشگاه ببین هنوز نیومده چقدر برای همه مهمی فقط به مامانی گفته بودم که تو وجودم یه هدیه آسمونی است و گفتم به کسی نگه تا 3 ماه بگذره ولی خوب با بابا قرار گذاشته بودیم که فقط به مامان بزرگ ها و بابابزرگها بگیم البته مامانی زحمت کشید و به همه گفت از بس که ذوق زده شده بود نمی دونی همه ذوق دارن عمه هات حتی دایی امیرت همه دارن شادی می کنن خدا کنه تو دل مامان بمونی تا آخرش و منو تنها نزاری خیلی می ترسم از این که ترکم کنی حتی فکرش هم داغونم می کنه جواب آزمایش رو گفتن بعد تاسوعا و عاشورا می دن یعنی من باید تا 4 روز دیگه صبر کنم هر چند که مطمئنم تو آمیخته با وجود منی . ...
12 آذر 1390

سلام فینگیل مامان

سلام مامانی امروز ما فهمیدیم که خدا تو رو به ما هدیه داده . صبح ساعت 7 که داشتم می رفتم سرکار به بیبی چک زل زدم چشمام لوچ شده بود که یه هو دیدم یه خط کمرنگ دیگه هم افتاد دستام داشت می لرزید مامان عین پیرزن ها شده بود گریه ام گرفت آخه فکر نمی کردم خدا به این زودی تو رو به ما بده ، آخه تو حتی یک ماه هم من و بابایی رو منتظر نگذاشتی و ترسیدم که لیاقتت رو نداشته باشم .همیشه دلم می خواست مجید رو سورپرایز کنم و یه جور خاص بهش این خبر رو بدم ولی رفتم سریع بیدارش کردم و بیبی چک رو بهش نشون دادم گفتم ببین من دو تا خط می بینم یا واقعا دو تا خط هست بابایی هم که چشماش رو تازه باز کرده بود گفت آخه من الان چی می تونم ببینم بعد خندید و ...
10 آذر 1390
1