تولد یک سالگی
خلبان کوچولوی من تولدت روز سالگرد ازدواج مامان و بابا یک هفته بعد از عید فطر برگزار شد . یه جمع خودمونی بود که خیلی خوش گذشت شما هم از یک ساعت مونده به تولد شروع کردی به رقصیدن تا اینکه مهمون ها تک تک اومدن و وقتی جمعمون تکمیل شد انقدر خسته شدی که خوابیدی ولی میزبان کوچولومون نیم ساعته بیدار شد انگاریفهمیده بودی یه خبراییه و همش ذوق می کردی و خوب همکاری کردی فقط یه عکس تکی درست و حسابی نزاشتی ازت بگیریم همش تو بغل بودی .
اینم تزئینات تمت که کار دست خودمه خیلی خوب از آب در نیومد چون شما نمی زاشتی تو روز بساطم رو پهن کنم و همشون رو پاره می کردی و یا اینکه هر چی من بر می داشتم رو میخواستی فرقی هم برات نمی کرد قیچی باشه یا چسب و یا ... کلا عزم جزمی داشتی برای همین چند بار آخر شب رفتم خونه مامانی به طور فشرده از ساعت ١١ تا ٤ و ٥ صبح درست کردم و بعد یه دو ساعتی می خوابیدم و می رفتم شرکت .فسقلیم منو ببخش حواسم نبود حین کار تیغ رو گذاشتم بغلم بعد یه هو دیدم دستت خون میاد تو تیغ رو برداشته بودی خدا رو شکر زخمش خیلی خیلی سطحی بود ولی بدجور عذاب وجدان گرفتم و سریع بساط کاغذ رنگی ها رو جمع کردم قربونت برم که انقدر مظلوم و قوی هستی و جیکت در نیومد فقط بعد اینکه برات چسب زخم زدم همش نق می زدی که چسب رو بکنی چون کلافه ات کرده بود .
راستی دو شب قبل از تولدت دو تا از بادکنک هاتو باد کرده بودم داشتی بازی می کردی که یکیش ترکید و بد جور ترسیدی بابا هم می خواست برات عادی بشه و نترسی اون یکی رو ترکوند ولی بدتر شد و و هنوز هم اون ترس باهات همراهه و تا بادکنک می بینی در می ری و گریه می کنی .
بقیه در ادامه مطلب
کارت دعوت
اینم میز غذا و پذیرایی که به علت کمبود جا و کوچیکی میز ،خیلی خوب و با سلیقه چینده نشده بود .
اینم کادو های شما
در آخر اصل کاری تولد میزبان کوچولوی خلبان که باید اول عکسشو می زاشتم
اهورا و دایی امیر عباس که اهورا صبح تا شب داره می گه عبااااااااااااا